همتباران بختیاری همواره از کمرنگ جلوه دادن نقش پدران سرافراز خود در ماجرای مشروطیت ایران گلایه نموده اند. آنها روایت تاریخ نگاران ایرانی در این زمینه را غیر منصفانه و حتی جانبدارانه تلقی می کنند و ادعا دارند که اگر چنین نبود تاریخ معاصر ما از لون دیگری می شد. اما از دیدگاه خاص این نوشتار، بدلیل ضعف تاریخ نویسی ایرانی طی یکصد سال اخیر نه تنها موضع مجاهدت بختیاری ها و فتح تهران بلکه کل تاریخ مشروطیت ایران به درستی مورد واکاوی و شناخت دقیق قرار نگرفته است. همچنانکه همه می دانیم اسلوب و شیوه ی تاریخ نگاری ایران در دوران معاصر بر دو گونه بوده است؛
۱- تاریخ نگاری روایی یا داستانی؛
سبکی که از دیرباز تا کنون به عنوان شیوه ای رایج در تاریخ نویسی ما و دیگر ملل استمرار داشته است. توضیح آنکه بخش مهمی از آثار تاریخی در زمینه ی مشروطیت ایران معطوف به متون و نوشته هایی است که با همین شیوه و اسلوب به نگارش درآمده اند.
آثار معتبری چون «تاریخ بیداری/ناظم الاسلام کرمانی»، «تاریخ مشروطه/احمد کسروی»، «خاطرات یحیی دولت آبادی» و پاره ای نوشته های دیگر را در همین چهارچوب می توان دسته بندی نمود.
۲- تاریخ نویسی با رویکرد علوم اجتماعی جدید؛
این نوع از تاریخ نگاری که غالبا رویکردی چپ و برگرفته از «جامعه شناسیِ مارکسیستی» داشت، بواقع از دهه بیست شمسی تا کنون در محافل روشنفکری ایران به اعتبار و جایگاهی باورنکردنی دست یافت. به همین سبب از مقطع یاد شده تا کنون اغلب آثاری که در باب مشروطیت نگاشته شده عمدتا به قلم نویسندگانی با همین رویکرد روانه بازار اندیشه گردید. لازم به توضیح است که ظرف دهه های مورد اشاره، همین سبک تاریخ نگاری پارادایم غالب و مسلط بر محافل دانشگاهی و روشنفکری ما بحساب آمده مهمتر اینکه خود منشأ بسیاری از کاستی های نظری در فهم تحولات تاریخ معاصر ایران بویژه مشروطیت تلقی می شود. گذشته از آثار تاریخ نگارانه گروهها و احزاب مارکسیستی که تحت تأثیر همین نگرش بطبع رسیده حتی در نوشته های تحلیلی نو اندیشان مسلمان مثل شریعتی و آل احمد نیز تاریخ مشروطیت ایران با رویکردی چپ انگارانه و جامعه شناختی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
مضافاً بر اینکه بخش قابل توجهی از آثار نویسندگان و پژوهندگان دانشگاهی را نیز می توان در همین چهارچوب قرار داد. مشروطیت در قرائت این سبک تاریخ نگاری ـ که منطقی کاملا طبقاتی دارد ـ تلاشی سرنوشت ساز از سوی بورژوازی جوان ایرانی تلقی می شود که برای پشت سر گذاشتن مناسبات اقتصادی ماقبل سرمایه داری عصر قاجار با مساعی و ائتلاف روشنفکران، بازرگانان و طیفی از روحانیت سنتی به منصه ی ظهور رسید. چنانکه مشاهده می شود در این نوع از تاریخ نگاری نقش مسلط در تحولات اجتماعی و تاریخی را ساختارهای اقتصادی و مادی برعهده داشتند و البته نقش اندیشه بعنوان جوهر عمل سیاسی نیز مغفول واقع گردیده و نادیده انگاشته شده است. با توجه به توضیحات فوق در این سبک تاریخ نویسی علیرغم آنکه مشروطیت دوم با تلاش و فداکاری اشرافیتِ روشن بینِ زمیندار همچون «سردار اسعد بختیاری» و یا «صمصام السلطنه بختیاری» و «محمدولی خان سپهدار اعظم تنکابنی» به پیروزی و استقرار رسید، به صرف پایگاه طبقاتی رهبران مورد اشاره ماجرای فـتـح تـهـران در مشروطیت دوم با نوعی بدبینی و بی توجهی کامل مورد بازخوانی و ارزیابی تحلیلی قرار گرفته است. در تاریخ نگاری چپ ایران اساساً اشرافیتِ زمیندار، ضرورتا و از جهت طبقاتی بایستی در کنار نهاد سلطنت و نیروهای ارتجاعی و انقلابی قرار می گرفت، نه در رأس نیروهای آزادیخواه و مشروطه طلب.
بدین سبب تاریخ نگاری مزبور تاکنون نیز نتوانسته تفسیر دقیقی از علل همراهی برخی از چهره های برآمده از اشرافیتِ زمیندار را با مشروطیت ارائه دهد. هرچند در کمرنگ نمودن این بخش از تاریخ مشروطیت و القاءِ نوعی بدبینی و تردید به نسل های پس از دهه بیست شمسی حقیقتا توفیق نظری داشته است.
با عنایت به توضیحات پیش گفته از دیدگاه این نوشتار، تاریخ نگاری دوگانه روایی-جامعه شناختی ایران معاصر اساساً فاقد منظر و محتوای فلسفی در فهم و تحلیل درست وقایع تاریخی است و بهمین دلیل می توان گفت که از کارآمدی علمی و نظری لازم برخوردار نمی باشد.
خوشبختانه اما ظرف دو دهه ی اخیر اسلوب و شیوه جدیدی در تاریخ نگاری ایرانی تکوین یافته است که ضمن توجه کامل به عوامل اثرگذار ساختاری، تحولات را بیشتر از منظر جریان مفاهیم و اندیشه های سیاسی مورد توجه قرار می دهد چرا که «تاریخ نویس مفهوم گرا» بواقع عامل اندیشه و مفاهیم برآمده از آن را جوهر تحولات سیاسی-اجتماعی قلمداد کرده و منطق عمیق سیر تحولات را با تکیه بدان تبیین می نماید.
«تاریخ نگاری مفهوم گرا» که هم اکنون با دستگاه نظری «دکتر سیدجواد طباطبایی» شناخته و مطرح می شود، مشروطیت را نه واقعه ای صرفا سیاسی -که موجب تحولی در روابط و مناسبات قدرت گردید- بلکه افق نظری و مفهومی جدیدی تلقی می کند که سبب ساز ورود ایران به دوران جدید تاریخ شده است. تاریخ نگار مفهومی بر مبنای همین نظریه رشد بسیاری از مفاهیم حقوقی مدرن را برگرفته از فرهنگ سیاسی مشروطه می داند. این نوع تاریخ نگاری مواردی مثل تأسیس پارلمان و حق مالکیت ملت بر سرنوشت خویش، انتخاب نمایندگان مجلس توسط مردم و حق قانون نویسی از سوی آنان، حق رسیدگی به عملکرد دولت توسط نمایندگان، انتخاب رئیس قوه ی مجریه، اصل تفکیک قوای سه گانه، برابری عموم مردم در پیشگاه قانون عرفی، حق استیضاح وزراء توسط نمایندگان، آزادی قلم و بیان و حق تشکیل اجتماعات و در یک جمله حق تاسیس حکومت قانون را از جمله مفاهیمی می داند که با مشروطیت وارد فرهنگ سیاسی و حتی مناسبات قدرت ایران گردیده است.
از منظر یاد شده اگرچه مشروطیت ایران به عنوان حادثه ای سیاسی عمر تاریخی کوتاهی داشت و حتی همچنان به عنوان پروژه ای ناتمام تلقی می شود لیکن از جهت مفهومی فصل جدیدی به روی ایرانیان گشود، چنانکه ایران با ورود به مشروطه خواهی، پای در عصر روشنایی خود گذارده و نسل های بعدی روشنفکری آن نیز تا به امروز در فضای گفتمانی مفاهیم برآمده از مشروطیت و مطالبات مشروطه خواهانه تنفس می نمایند. بنظر می رسد در چهارچوب این نوع از تاریخ نگاری ما نیز می توانیم تلاش دوران ساز بختیاری ها در مشروطیت را با نگرشی تازه و مفهوم گرایانه مورد بررسی و واکاوی مجدد قرار دهیم. همه شواهد و قرائن تاریخی نشان می دهد، رهبران مشروطه طلب بختیاری نیز همچون سایر آحاد ملت از استبداد و خودکامگی حاکم که ریشه در آیین حکمرانی سنتی ایرانی داشت به تنگ آمده و مساعی خود را در راستای برقراری حکومت قانون، تأسیس نهادهای تجدد و رهایی از استبداد مصروف نمودند. بواقع داستان سازی های تاریخ نگاری چپ مبنی بر آنکه «سردار اسعد بختیاری» و «محمدولی خان تنکابنی» اقدام به فتح تهران نمودند تا مناسبات کهن طبقاتی را حفظ و انقلاب در نطفه خفه گردد و یا اینکه فتح تهران در مشروطیت دوم توسط رهبران و سرکردگان اشراف زمیندار، محصول مصلحت سنجی های استعماری بود، هیچگاه مبتنی بر دلایل و شواهد واقعی تاریخی نبوده است.
مطلب بعدی که می توان بدان اشاره نمود آه و افسوس بخش قابل توجهی از اهل نظر بختیاری است که همچون همتباران عامی و کم اطلاع ما فتح تهران توسط بختیاری ها را آخرین فرصت از دست رفته ی برای اعمال حکومت این قوم جلیل بر کل ایران قلمداد می نمایند. بهمین سبب آنان تحت تأثیر رویکردی غیر مفهومی از مشروطیت و مشروطه خواهی، مجاهدت و تلاش وطن پرستانه اجداد فداکار خویش را عبث و بی حاصل تصور می کنند. حال اینکه اگر ما همین موضوع فتح تهران توسط بختیاری ها و نجات مشروطیت را در چهارچوب تاریخ مفهومی بازبینی نماییم بسادگی در می یابیم چنانچه سردار اسعد و سایر رهبران مشروطه خواه بختیاری علیرغم فتح تهران و شکست «استبداد محمدعلی شاهی» دسـتـی به تاج و تخت و حـکـومـت دراز نـکردنـد بدان سبب بود که هرگز نمی خواستند با قواعدی غیرمشروطه خواهانه، حکومتی مشابه حکومتهای پیشین ایران تأسیس نمایند. چه اگر چنین حکومتی را نیز بدست می آوردند، آن رژیم دیگر مشروطه محسوب نمی شد. بلکه مدلی مفهومی از همان حکومتهای ایلی ادوار گذشته بشمار می آمد که مشروطیت در اصل جهت نفی تاریخی و گسست از آیین آن شکل گرفته بود.
شاید بتوان این طنز را طنز تاریخ به شمار آورد که درصد و اندی سال پیش اجداد وطن پرست ما بدون هیچ چشمداشتی جان خود را فدای آرمان آزادی و تجدد و تأسیس دولت ملی در ایران نمودند، اما امروز برخی همگنان آنان علیرغم گذشت یک قرن پر حادثه همچنان سهم قومی خود را از این مجاهدت تاریخی جستجو کرده و دریغاگوی بی تعبیر ماندن رویای شیرین گذشته اند که یکصد و اندی سال پیش از سر این قوم گذشته و به تاریخ پیوسته است.
در پایان این نوشتار طرح یک نکته ی بسیار مهم را لازم و ضروری می دانم و آن تعریض و توبیخی است که گاه و بیگاه برخی همتباران ما در فضاهای رسانه ای و مجازی بر تاریخ نویس بزرگ مشروطیت ایران یعنی سیداحمدکسروی ـ به جرم نادیده انگاشتن مجاهدت مشروطه خواهان بختیاری ـ روا می دارند.
آنان همواره چنین ادعا می کنند که چرا در تاریخ مشروطه ی کسروی هیچ سخنی از فتح تهران توسط بختیاری ها و مجاهدتهای بعدی آنان در راه مشروطه خواهی به میان نیامده است؟!
متاسفانه این منتقدان نابردبار توجه نمی کنند که آخرین گزارش تاریخی کسروی در تاریخ مشروطیت به شکست محاصره تبریز در زمستان سال« ۱۲۸۷ شمسی» توسط قشون استبداد بر می گردد و پس از آن کسروی گزارش خود را از مشروطیت به پایان می رساند. حال آنکه فتح تهران توسط قشون ظفرمند «بختیاری»، «مجاهدان گیلان» و «قوای چریکی یفرم خان ارمنی» در اواخر تیرماه ۱۲۸۸ شمسی ـ یعنی چند ماه پس از شکست محاصره تبریزـ بوقوع پیوسته است. در این میان نه تنها کسروی خیانتی به تاریخ نکرده بلکه اگر تقصیری نیز هست در وحله ی نخست بر عهده ی رهبران مشروطه خواه بختیاریست که خود تاریخشان را آنگونه که بود ننوشتند.
با اینهمه باز در همینجا نیز خطایی تاریخی صورت گرفته است زیرا آنچه بر ذهنیت و تلقی تاریخی ایرانیان از نهضت مشروطیت سایه افکنده و قضاوتها و نگرش های ما را از این واقعه مهم تاریخی صورتبندی نموده نه تاریخ نویسی روایی بلکه تاریخ نگاری مارکسیستی یا چپگرایانه ای است که از دهه ی بیست شمسی تا همین اکنون پارادایم غالب را در محافل روشنفکرانه ایران تشکیل می دهد. اگر در تاریخ نگاری چپ و روشنفکرانه ما «ستارخان» جایگاهی رفیع تر از «سردار اسعد بختیاری» دارد بدان خاطر است که «ستارخان» به طبقه ی فرودست جامعه تعلق داشته و «سردار اسعد» به طبقه اشرافیت زمیندار ایران وابسته بود!
بنا براین به نظر نگارنده و با چنین رویکردی به تاریخ معلوم خواهد شد که چرا پیروزی مشروطیت دوم و فتح تهران بدست بختیاری ها کم اهمیت تر از «رفع حصر تبریز» و پیروزی «ستارخان و باقرخان» تلقی شده است.
برگرفته ازآژانس خبری بختیاری (ایبنانیوز) / یادداشت / حمید منجزی